همان طور که امواج دریا ، به سمت ریگ های ساحل روانه انددقایق عمر ما هم با شتاب رو به پایانشان می رونددقیقه ها به یکدیگر جای می سپارندو همه با رنج و تلاش پی در پی به جلو می روند..تولد وقتی که به دریای بی کرانه ی روشنایی قدم می نهدرفته رفته خود را به بلوغ و اوج کشاندهو آن گاه که تاج بر سرش نهادند ،کسوف و خسوف های کج و بدخواه با درخشندگی او به جنگ و مبارزه برمی خیزند.و زمان که روزگاری بخشنده بود ،اکنون عطا و هدیه ی خود را درهم و پریشان و تباه می کند..آری ،زمان شادابی و شکوفایی را که بر سر جوانی نهاده بود پژمرده می سازدو بر ابروان زیبا خطوط موازی حفر می کند.زمان گوهرهای نادر طبیعت را در کام می کشد ،و هیچ چیز از گزند داس دروگر وقت هیچ بر پای نمی ایستد
مگر ترانه ی من ،که در روزگار نآمده بر جای می ماند ،و علی رغم دست بیرحم روزگار ، ارزش و شکوه تو را خواهد ستود. (ویلیام شکسپیر) پ.ن۱: ونجلیس عزیز ، آهنگ های تو هم مثل ترانه های ابدی و نامیرای شکسپیر هست که.... روحت شاد و یادت همیشه گرامی اگر بخواهم از....(سوغاتی)...
ادامه مطلبما را در سایت اگر بخواهم از....(سوغاتی) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : adam-and-eve بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 7:30